سفرنامه آفریقا
از بانک برگشتم خونه پدری وخیلی سریع کوله ای رو که آماده کرده بودم و برداشتم و دختر کوچولو مو که خدا ده سالی بود بهم هدیه داده بود و بوسیدم و بعد از پناهجویی به قرآن کریم و بدرقه خانواده سفر ماجراجویانه خودم به سمبل حیات آفریقا یعنی قله کلیمانجارو رویایی رو آغاز کردم. همراه خواهرم دختر خواهرهای نازم ریحانه خانم و راضیه خانم و دامادمون اقا مرتضی سوار ماشین شدیم و به سمت منزل خواهر آقا مرتضی در شهر مقدس قم حرکت کردیم بعد از صرف شام و استراحت حوالی ساعت یک و نیم نصف شب به سمت فرودگاه امام خمینی حرکت کردم. در مسیر در حالی که چشمام گرم شده بود کنار جاده چرتی زدم بعد که بیدار شدم چشمتون روز بد نبینه متوجه شدم ماشینم پنچر شده خلاصه تنهایی تو تاریک و روشن کنار اتوبان مشغول پنچرگیری شدم با این اتفاق غیر منتظره خواب از سرم پرید . تصور کنید وقتی که لیدر تیم به من اطلاع دادکه دوستان حتی وسایلشون رو تحویل دادندو بنده با کت شلوار خاک و خلی هنوز کنار اتوبان بودم. پشت تلفن به من گوشزد کرد که چنان چه تا یکی دو ساعت دیگه خودتو نرسونی از پرواز جا میمونی و من در جواب گفتم اگر لازم باشه ماشین را همین جا رها می کنم و با پای پیاده تا فرودگاه میدوم .وقتی من تازه رسیدم فرودگاه همسفران از گیت هم گذشته بودند.لحظه به لحظه نفس نفس زنان با لیدر در تماس بودم . و اسم بنده برای اخرین بار پیج میشد اقای محمد شریف ابادی برای بار اخر ایا افتخار پرواز میدهید یا بقیه مسافران را تا رسیدن شما سرگرم کنیم..خلاصه بار و بنه سفر و تحویل دادیم و بعد از انجام تشریفات پرواز نهایتاً ساعت چهار و نیم صبح با شوقی که دل داشتم سوارهواپیما شدم توسط مهماندار به سمت صندلی خودم هدایت شدم .البته پیدا کردن تنها صندلی خالی کار سختی نبود . ساک دستی را در محفظه بالای سر قرار دادم و بالاخره یه نفس راحت کشیدم واز اینجا کرنومتر روز شمار سفرم اغاز شد. هنوز موفق نشده بودم با هیچ کدام از همسفران آشنا بشم تنها چیزی که اطلاع داشتم این بود که بین این جمعیت ده پانزده نفر ی همراه و همسفرم هستند.حتی ممکن بود خانمی که روی صندلیه کناریه یکی از اونها باشه ولی فعلا هیچ شناختی نداشتم و مشغول صحبت شدیم و از مقصد سفر پرسیدیم که ایشون دانشجوی کشور المان بودند.و براش باورش سخت بود که مقصدم افریقا هست تا این که با نشان دادن بلیط متقاعد شد ومقصد صندلی کناری هم مالزی بود. و چون دوستانی در این کشور داشتم از تجربیاتم و دانسته هام براش صحبت کردم و گوشزد کردم که حسابی مراقب تجهیزات و مدارک شخصیش باشه و به هیچ کسی اعتماد نکنه . از اسمان ابهای نیلگون خلیج فارس گذشتیم وسرانجام پس از دو ساعت به دوحه قطر سفر کردیم . این خانم دانشجو علی رغم توصیه های من وسایلش روبرای رفتن به سرویس بهداشتی کنار من به امانت گذاشت حالا که تدریس تیوری تاثیرگذار نبوده کیفش رو برداشتم و در جایی دور از دید قایم شدم تا بطور عملی درس محافظت از مدارک و پول ها رو در خارج از کشور به ایشون داده باشم.خانم دانشجوی هم پروازی هم شروع کرد سراسیمه دنبال من بگرده . خلاصه کیف رو بهش برگردوندم و در اون دو ساعتی که ایشون منتظر پروازش بود غذایی میل کردیم و به سلامت راهی شدند. و زمان انتظار بنده هم شش ساعت بود. در این فاصله پیگیر همسفران شدم و اخرش دم گیت پروازمان با دیدن کفش کوهنوردی و استایل بچه ها چندتا از همراهان را پیدا کردم و با دوخواهر به نامهای اکرم و مریم و لیدرمان حسین اقا اشنا شدم .و ظاهرا دوستان تا اون لحظه در موردرسیدن یا نرسیدن بنده به پرواز در حاله ای از ابهام بودند. سپس سوار هواپیما به سمت نایروبی پایتخت کنیا شدیم. بلیط بنده کنار پنجره بود.که البته یه خانمی با موهای کوتاه و استایل تقریبا مردونه جای من نشسته بود. با دیدن من پرسیدis it your chair?منم جواب دادم بله و سر جام مستقر شدم. مشغول ورق زدن روزنامه ها و صرف غذا بودم تا اینکه اون خانم به زبان انگلیسی از من اجازه خواست تا چند سوال بپرسه. به خاطر کت و شلواری که تنم بود پرسید که are you a businessman ?منم کوتاه جواب دادم خیر.بعد از چند دقیقه مجدد پرسید for which goal do you travel to africa?منم جواب دادم for vacation.چند دقیقه بعد مجدد گفت i have another question.که اینجا منم به انگلیسی گفتم راحت باش و یک باره تمام سوالاتت رو بپرس.که پرسید have you ever visit there?جواب دادم no.پرسید which country is your destination?منم جواب دادم تانزانیا.دوباره هدف سفر رو پرسید که جواب دادم برای صعود به کلیمانجارو.پرسید do you clime alone ?گفتم نه با تیم.پرسید dont you have a question of me منم جواب دادم خیر. یک ربعی کمی ازرده شد و مجدد گفت im going to clime the top of climanjari whith a group tooپرسید whats your company name گفتم نمیدونم. و بعد روی بلیط چک کردم که شرکت تامسرکو بود . گفت من هم با همون شرکت قصد صعود دارم.و براش ارزوی یه صعود خوب کردم. وصندلی رو خواباندمو دراز کشیدم .بعد که بیدار شدم شروع کرد در مورد خودش بگه که اim from vashangton of amarica.و بلیطشو بهم نشون داد.بعد براش جالب شد چون اسم شرکت اسپانسرش همون تامسرکو بود. بعد ساعت تاریخ ورود و خروج و مشخصات رو چک کرد.در این فاصله حدود سه چهار ساعت به همین منوال و گفتگوی انگلیسی گذشت .بعد گفت i khnow that some of my teammate are from iran.و بعد پرسید where are you from?به محض این که جواب دادم ایرانی هستم . یک باره بعد از چهار ساعت انگلیسی صحبت کردن به زبان فارسی با عصبانیت گفت تو ایرانی هستی و فارسی حرف نمیزنی ؟که دیگه گفتم من از کجا بدونم شما ایرانی هستین . و دیگه شروع کردیم به زبان شیرین فارسی ادامه بدیم .گفت بیست سالی هست که امریکا هستم. اسمشون خانم مینو کوشا بود. جالب بود که موقع چک کردن بلیط همدیگه هیچ کدوم اسم دیگری رو نخونده بودیم که زودتر متوجه بشیم هموطن هستیم. منم گفتم خوب این سوال ور ار یو فرام رو همون اول میپرسیدی. وگفت تا این زمان اینطوری رو دست نخورده بودم .کمی خوش و بش راجب کشورمون کردیم . و سپس در مقصد پیاده شدیم.ودر حمل وسایل کمکش کردم . و سپس همه همسفران دور تابلویی که اسم اسپانسر شرکت روش نوشته شده بود جمع شدیم و اینجا با منصوره خانم رعنا خانوم و پدرشون هم آشنا شدم. با ون شرکت به سمت هتل رفتیم و اونجا بین اتاق ها تقسیم شدیم و بنده هم اتاقی حسین اقا شدم . دو خواهر اکرم و مریم خانم ودو برادر ……ورعنا خانم و پدرش هم اتاقی شدند.بعد ازمستقر شدن و سایل دور هم جلسه معارفه ای تشکیل دادیمو بعد از صرف شام تا پاسی از شب شاهد رقص و موسیقی زنده و زیبای افریقایی در رستوران بویم.کم کم یخ بین دوستان داشت اب میشد و بیشتر با همدیگه اشنا میشدیم. بنده چون ادعایی تو رقص نداشتم پشت میکروفن رفتم و سعی کردم با تیکه های فارسی گفتن و تقلید از اواهای افریقایی ملت رو شاد کنم و مجلس دوستان افریقایی رو گرم کردم.به همین خاطر مسئول رستوران از ما تقاضا کرد که چند شبی را که مهمونشون هستیم حتماً در جمعشون حضور داشته باشیم . بیرون از هتل با دیدن بچه های دستفروش و پابرهنه بی درنگ پولمو خورد کردم همه بچه ها رو شاد کنم اینجا بود که رعنا خانم و پدرشون و مینو خانم این رفتار من رو تحسین کردند و از این رفتارم بود دوستان من و مثل پسرش معرفی کرد و اینجا بود که به ایشان لقب زیبای مامی رو نسبت دادیم.بعد از عکاسی با بچه ها برای استراحت به هتل رفتیم. برای صبحانه تخم مرغ با نون توست و ابمیوه میل کردیم و بنده برای کنجکاوی سری به اشپزخانه زدم و البته تقریبا با تمام کارکنان عکس یادگاری گرفتم. اولین مقصد گردشگری ما در این کشور پارک ملی نایروبی بود پارکی در حدود ۷ کیلومتری جنوب مرکز نایروبی یعنی پایتخت کنیا که اولین پارک ملی کنیا می باشد که از نظر حفظ حیات وحش و جلوگیری از شکار غیرقانونی بسیار ارزشمند است. گلهای کاغذی زیبایی کنار خیابان و درخت های سر به فلک کشیده در مسیر بسیار برای من قابل توجه بود. مگر میشود در حالی که آفریقا را برای مقصد سفر انتخاب کرد ه ای طعم لذیذ میوه های عجیب وجالبش را امتحان نکنید.بنده تا جایی که انگشتان و جیب لباسهایم گنجایش داشت از دستفروش میوه های شیرین پاپایا وترش و شیرین فشن فروت و همچنین اووکادو خریدم و بین دوستان تقسیم کردم . حدود نه صبح به نشنال پارک رسیدیم. به اولین حیوانی که برخورد کردیم قد بلندترین نشخوارکننده جهان یعنی زرافه بود قد این آفریده خدا حدود ۶ متر است به همین خاطر برای غذا دادن به اون باید به طبقه دوم یک آلاچیق میرفتیم. منبع اصلی غذای انها برگ های اقاقیا هستند. جالبه بدونین هر زرافه روزانه حدود ۳۴ کیلو گرم شاخ و برگ می خوردموقع غذا دادن به یکی از این شگفتی های افرینش زبری زبانش رو لمس کردم که برای گرفتن برگ ها حدود ۵۰ سانتی متر دارد و در هنگام غذا گرفتن لبها از زبان و داخل دهان زرافه در برابر خارو خاشاک محافظت میکند. پوشش منحصر به فرد بدنشان که گویی نقاشی بی نظیر خداوند بود نسبتاً ضخیم بود.والبته باید با احتیاط این کار را انجام می دادیم چون زرافه از گردن خود به عنوان سلاح در مبارزات استفاده می کند این حیوانات معمولاً مورد حمله قرار نمیگیرند با این حال ممکن است غذای شیر ها باشند. البته همزیستی زیبایی بین زرافه ها در محیط دیده میشد . که صدای شبیه خمیازه تولید می کردند.بر خلاف مسائل مطرح شده در مورد کثیف بودن خوک خوکها طبیعی مدفوع خواری نمی کنند و بیش از ۹۰ درصد از گیاهان تغذیه می کند. در محوطه گروهی از دانش آموزان مواجه شدیم که برای اردو به باغ وحش آمده بودند تشخیص و تمایز دختر و پسر سخت بود و تقریباً همه از نظر ما یک شکل بودند فرم بافت مو ها رنگ لباس ها و جوراب های ساق بلند همه مشترک بود تنها تفاوت پوشیدن دامن برای دختر خانم ها و شلوارک برای اقا پسر ها بود. نحوه بافت موهاشون توجهم را جلب کرد و از روی کنجکاوی نزدیکی از بچه ها سوال کردند شاید براتون جالب باشه که پاسخ داد این بافت روفقط ماهی یکبار برای شستوشوباز میکنند . خلاصه با با یکی از بچه ها عکسی به یادگار گرفتم و به سمت موزه رفتیم آنجا اطلاعاتی در مورد پوشش گیاهی و جانوری منطقه داشت در یک قسمت یکی از استخوان های بدن و استخوان فک زرافه رو قرار داده بودند که بسیار طویل بود. بعد از گشت و گذار در موزه مجددا وارد محوطه شدیم مجسمههای بزرگان قبایل آفریقایی به فروش میرفت بنده هم به تقلید ازمجسمه ها چوب رو به دست گرفتم و با دوتا از این سیاه پوست عکس گرفتم. نکته جالب برام تنوع رنگهایی روشن از جمله قرمز بودکه در تکه پارچه هایی که تنها لباس این مجسمه ها بودبه چشم میخورد. در جمع لاک پشتان خاکی یا خشکی زی هم تصویری به یادگار ثبت کردیم. لاک پشت ها که ممکنه گیاه آیا علف خوار باشند و بدن شون با پوشش استخوانی یا غضروفی کلاک نامیده میشه محصول شده که البته نسبت به سایر خزندگان عمر طولانی دارند. سوار ماشین شدم و به سمت موزه ملی نایروبی رفتیم. یکی از جاذبه های جذاب این کشور محسوب میشه که شامل طیف گسترده ای از حیات وحش هنر زمین شناسی و تاریخ محلی نایروبی میشه.
ادامه دارد……