همه اندیشه ام این است پرواز ازخاک تا افلاک

درتاریخ ۱۳۵۵/۶/۷کودکی پرانرژی وبازیگوش در شهر نجف اباد دیده به جهان گشود.من محمد شریف ابادی بنیان گذار شرکت هوانوردی شهبال پرواز شریف تاکنون 47سال با این کودک سرکش و برون گرا،دست و پنجه نرم کرده ام. درمیان رزوهای کودکی ارزویی شیرین تر از پرواز سراغ دارید؟رویایی که در سال …به ان جامه عمل پوشاندم.خواهانم تا مختصری از چالش ها وفرازونشیب های روزهای سپری شده تا امروز را با مخاطبان عزیزم به اشتراک بگذارم.درکودکی پسری فوق العاده منظم و درس خوان بودم تا سال سوم راهنمایی رتبه یک کلاسو منطقه بودم‌.عدد بیست جلوی تمامی دروسم خودنمایی میکرد جزنمره انظباط🤭(عایا کتک ردن چهار نفر و شکستن شیشه و انداختن تقصیر به گردن این بندگان خدا منو مستحق نمره انظباط پانزده میکرد؟؟؟ انصاف ؟رحم؟کنه.متوجه ام که با من هم عقیده هستید که در حقم اجحاف شده.من مظلوم فقط گوش یکی از دوستان رو گاز گرفتم و بقیه رو تهدید کردم که گوش این فرد رو جدامیکنم.با این ترفند از جمعشون گریختم و همه رو در کلاس زندانی کردم .چه کنم که دلم رحم بود وبا شکستن شیشه دفتر مدرسه مدیررو متوجه این قضیه کردم تا زندانیان مفلوک رو ازاد کنه ،یا نهایتا به خاطر انتقام از معلم ها اقدام به پنجر کردن لاستیک ماشینشون میکردم).القصه به خاطر شغل پدرعلاقه به برق کاری از ان زمان دروجودم شکل گرفت و کل سال بلافاصله بعد از مدرسه نصفه دوم روز رودر مغازه پدر سپری میکردم..یادمه تکالیفم رو پشت میز کار پدر انجام میدادم .

دلخوش به این روند شاگرداولی نباشید که از سال اول دبیرستان به ناگهان ورق برگشت.در سبک نظام قدیم از سال اول متوسطه تعیین رشته میکردیم .به خاطر علاقه ای که به رشته برق شکل گرفته بود تصمیم گرفتم در هنرستان شریعتی ادامه تحصیل بدهم.روزی که برای ثبت نام مراجعه کردم مدیر مدرسه نگاهی به توصیه نامه تحصیلیم انداخت و گفت جای شما فقط در مدرسه منتظری رشته ریاضی فیزیک است.اینجا افرادی که معدل ده تا دوازده کسب کرده اند به اجبار باید رشته ای انتخاب کنند چون امکان حضور در هیچ‌رشته دیگری رو ندارند.شوربختانه مسیر زندگی من رو اینجا تغییر داد وبه سمت رشته ریاضی سوق داد. یکی از شاگردان پدرم که همان سال در رشته برق تحصیل کرد بعد از ادامه تحصیل الان رییس کل اداره برق استان اصفهان هست.چون در رشته مورد علاقه اش ادامه تحصیل داد. کم کم درسبک نظام جدید مشاوره تحصیلی پا به عرصه مدارس گزاشت و ملاک انتخاب رااز صرفا سطح نمرات به علاقه و استعدادشخصی تغییر داد همزمان با تحصیل در دبیرستان وارد انجمن اسلامی مدرسه شدم و باطی کردن دوره های بسیج,کارت بسیج فعال رو دریافت کردم.ازهمان دوران بود که کم کم حضور در برنامه های اردو و رزم شبانه و کوه پیمایی با دوستان در زندگیم پر رنگ تر شد .و به خاطر بازیگوشی کم کم زمان بیشتری رو با هم شاگردیهام صرف کارت بازی و شوخی و تفریح میکردیم.

انقدر زمانم صرف این تفریح و گردش و شیطنت شد که سال اول دبیرستان درجا رفوزه شدم. به خاطر دارم با دیدن اولین نمره تک زندگیم شوکه شدم و کلی گریه کردم.از تحصیل اجباری در یک رشته نتیجه دیگری مورد انتظار نبود . پله های پسرفت تحصیلی را جهشی و با سرعت طی کردم.کم کم دیدن نمره تک برام انقدر معمولی شده بود که دوازده تا از درس های سال اول رو نمره زیر ده کسب کردم.و به قول دوستان رفوزه و پرت شدیم اندرون کوزه. برای دومین بار که سال اول رو تکرار کردم مجدد درجا رفوزه شدم تا جایی که انگ …کم توان ذهنی بر پیشانیمان چسبید و به سلامتی از مدرسه اخراج شدم. طی این دو سال همچنان در مغازه پدر مشغول کار بودم .انقدر پیشینه تحصیلی خوبی داشتم و سربه زیرو منظم شناخته شده بودم که این بار سه چهار ماه بعد از شروع سال تحصیلی ،تازه پدر پرسیدقبلا نصف روز سرکار بودی جریان چیه که کل روز اینجا کار میکنی ؟که پدر محترم با شنیدن خبر غرورامیز رفوزه شدنم ووحتی تکرار شدنش شوکه شد.واطلاع دادم که دفترچه سربازی رو هم دریافت کردمو ودر سن هجده سالگی عازم خدمت به وطن هستم.با پیچیدن خبراخراج محمد از مدرسه به ناگاه جایگاه بنده میان خویشاوندان از عرش به فرش رسید .البته از لحاظ قدرت بدنی و جذبه ابهت خاصی داشتم که عمه جان از تهدید با اسم بنده برای تادیب فرزندان دلبندش استفاده میکرد.

ممنونم که واژه یاغی به ذهنتون خطور کرد. 😉انرژی فوق العاده ای که درونم حس میکردم نیروی محرکه ای برای تست کردن انواع ورزش ها و تخلیه این بمب انرژی شد.رشته کاراته ،سبک شوتوریو،…شوتوکان،تکواندو،والیبال ،بسکتبال،پینگ پونگ فوتبال ،شنا،رو محک زدم اما نیاز بنده به یک رشته ورزشی وهبجان انگیز رو ارضا نمیکرد.دوسال در لشکر هفت ولی عصر اهوازمشغول خدمت سربازی بودم‌.با این پیشینه که تا به اینجا تعریف کردم گمان میکنم برای اثبات این که سرباز نمونه بودم باید لوح و جوایز مربوطه رو برای اثبات ضمیمه کنم.تقریبا تمام مهارت های موجود در لیست سنجش اعتبار رواعم از برقکاری،جوشکاری،رانندگی و… تیک‌زدم ،با مهارتی که در زمینه برق کسب کرده بودم منجر شدبا تایید یک برق کار حرفه ای ،منصب برق کار پادگان شهید فرجوانی رو کسب کنم.که در نتیجه ازادی عمل قابل توجهی رو برام رقم رد.به بهانه خرید تجهیزات برقی به راحتی باماشین تویییتای شاسی بلند قرمزکه زیر دستم بود از پادگان خارج میشدم و در شهر گشتی میزدم.البته برای خرید ضروریات دوستان هم خساست به خرج نمیدادم. حقوق یک ماه ان زمان سربازان هشتصد تومن(۸۰۰۰ریال) بود. بنده برای خرید سیگار دوستان فقط دو ماه حقوقشون رو باج میگرفتم .درواقع هزینه گمرک دژبانی رو دریافت میکردم.دراتاقی که در اختیارم بود دو تا کولر گازی داشتم.یکی حکم زاپاس رو برای مواقعی داشت که احتمال میرفت کولر دیگری خراب شود.این درحالی بود که برای صد نفر سرباز اموزشی هم دو تا کولرابی در نظر گرفته بودند.در اون گرمای وحشتناک اهواز فقط کولر گازی جوابگو بود. اندر احوالات سختی های سربازی ناگفته نماند که از حضور در صبحگاه وشامگاه و کوتاهی مو هم معاف بودم.

یک بار که با تعمیر تابلو برق پادگان هزینه تمام شده رو از چهارصد تومن به دویست تومن کاهش دادم ،یک ماه و نیم مرخصی تشویقی دریافت کردم.از نظر تغذیه هم حکم پادشاهی داشتم ،مثلا زمانی که دیگر دوستان سهمیه یک تخم مرغ داشتند بنده یک شانه تخم مرغ دریافت میکردم. به خاطر دارم یکی از دوستان تعریف میکردکه در غذایی که خودشون اب زنگی…نامیده بودند با پیدا کردن یک عددنخود متوجه شده بودند که غذای اصلی ابگوشتی بوده که افراد کادری محتویات رو از صافی عبور میدادند و اب حاصله رو بین بچه ها،و گوشت و بقیه محتویات رو بین خودشان تقسیم میکردند. یک بار با نفوذی که داشتم دو تا مرغ از اشپزخانه گرفتم و کباب کردم و با دو ستانی به اشتراک گذاشتم که یک سالو نیم بود مزه گوشت رو فراموش کرده بودند.البته این دو سال فرصت مناسبی برای کسب مهارت بود،از جمله نی زدن،کارت بازی،شنا،خرسواری و..که حین کسب این مهارت اخری و سقوط از خر که منجر به شکستگی دستم شد ،مجدد باعث دریافت مرخصی استعلاجی یک ماهه شد.یکی از پررنگ ترین علایقم ،ماجراهای وابسته به تاریخ بود،که این دوسال فرصت مناسبی برای مطالعه کتب تاریخی بود. ناگفته نماند به خاطر داشتن کارت بسیج فعال از دوران اموزشی و کلاغ پروشنا سینه وخشم شب و تمام این دنگ و فنگ ها هم معاف بودم .

سرانجام در سال ۷۷ این اقا محمدپس از گذراندن تمام این مشقت ها که پوست و استخون شده بود 🤷😁.به کانون خانواده و مغازه پدری برگشت. از برکات دوره سربازی این بود که برقکار صنعتی شدم .و از پدر خواستم مسیرش را به برق صنعتی تغییر دهد.سال ۷۳اولین کامپیوتر واردبانک شد.و باعث شد برای اموزش شبکه مدتی در تهران سپری کنم.همیشه دوست داشتم اولین پایه گذار هر شغل یا مسیری باشم.اتش همون کودک بازیگوش همچنان دروجودم شعله ور بود و از یک جا نشینی و کارهای روتین و تکراری فراری بودم.به طبع افرادی که در راستای هدفی میجنگن موردعلاقه من هستندو مقاومت انها برایم ستودنی است،همین امر باعث شد فیلم فراراز زندان،یوسف پیامبرو مختار را ده ها بار ببینم.با سمت تکنسین شبکه بانک ملی کار شبکه بندی ۷۲شعبه بانک ملی استان اصفهان را به بنده سپردند.که به نسبت درامدم خوب بود و موفق به سفرباهدف کوهنوردی به ۲۷کشور خارجی شدم.هدف گذاری بنده به این شکل بود که علی رغم مشکلات مرخصی گرفتن ،مثلا بلندترین قله های استان های کشورم رو صعودکنم.به نسبت اهداف بزرگتری درمن شکل میگرفت ،تصمیم گرفتم بلندترین قله های همه قاره ها رو صعودکنم و با هر سختی وتنگنایی تمام تلاشم رادرراستای رسیدن به اهدافم میکردم و به لطف خدا به تک تک انها جامه عمل پوشاندم.

یک شب که اماده رفتن به میدان فوتبال با دوستان بودم به لطف پس گردنی پدر و عمه و پوشاندن لباسی که از قبل اماده شده ،به مجلس خواستگاری رفتم. اقتضای ان دوران حیای خاصی بودکه بین هردو جنس دختروپسر موج میزد. (نکته داخل پرانتزی این که قرار بود با دوچرخه ای به زمین فوتبال برویم که با پول تحویل لوازم خانگی با وانت شوهر عمه خریده بودم،و اون شب خبر ناگوار دزدیده شدنش از در مسجد در حالی که پدر برای شرکت در کلاس قران استفاده کرده بودهم به گوشم رسید.)بالاخره به مجلس خواستگاری رفتم در حالی که هنوز غرق در افکار سن کم و بچگانه خودم بودم.موقع صحبت با خانمی که الان همسر بنده هستند ،ایشون از دست بزن بودن من پرسید،صادقانه پاسخ دادم که بله ،سابقه کتک زدن خواهرام رو دارم. بعدها شنیدم که این جواب باعث ترس ایشون شده بود. از دارایی های بنده که سوال شد ،گفتم فقط دوچرخه ای داشتم که اونم دزدیده شد.فردای همان روز به اتفاق برای ازمایش رفتیم. بعداز یک سالو نیم دوران عقد مجلس عروسی رو برگزار کردیم و حالا اون کودک سرکش باید مسیولیت زندگی رو میپذیرفت. با برکت این ازدواج با مدرک سیکل استخدام بانک ملی شدم. حین کار وقتی متوجه شدم حقوق همکارانی که مدرک تحصیلی بالاتری دارند ،بیشتراز ازحقوق من هست ،راغب شدم در مدرسه شبانه ادامه تحصیل بدهم.

با مدرکی که از فنی حرفه ای داشتم نود واحد از نودو شش واحد تحصیلی رو تطبیق واحد دادند و شش واحد رو گذروندم ودو ماه و نیم بعد مدرک تحصیلیم به دیپلم ارتقا پیداکرد. و پیرو اون حقوقم افزایش پیداکرد.دایی بنده مشوق اصلی من برا ادامه تحصیل بودندبه گونه ای که دعامیفرمودن تا انقلاب مهدی من بتونم دیپلمم رو دریافت کنم .(جهت به سخره گفتن تحصیلات بنده)همین صحبت ها انگیزه ادامه تحصیلم شد.البته بعد از دریافت دیپلم در سن سی و پنج سالگی ‌ولیمه خوبی به اقوامو خویشان دادم.

یک سالو نیم به همین منوال طی شد که دوباره متوجه شدم با مدرک دانشگاهی میتونم حقوق بیشتری دریافت کنم،نتیجه تحقیقاتم منجر شد به دانشگاه علمی کاربردی(ملقب به علمی کارتونی) رشته مدیریت خانواده شد .که ۲۴نفر خانم و یک پسر شرکت کننده داشت. که به خاطر حس محجوری که داشتم باعث شد واحدهامو غیر حضوری پاس کنم. البته تو این فاصله دختر عزیزم هم برای موفقیت در امتحانات کمکم میکرد.مجدداجشن دریافت مدرک لیسانسو برگزار کردم. دوسال بعد ازاین برای تاسیس شرکتم نیاز به مدرک فوق لیسانس بود،بالاخره در رشته مدیریت ورزشی فارق التحصیل شدم. دایی جان که بنده رو ابن اسکویه مینامیدن(دانشمندی که حتی از حفظ کردن یک جمله عاجز بود،جمله اصلی :استاد گفت پوست سگ اگر دباغی شود پاک میشود.و جمله ای که این دانشمند تحویل داد:سگ گفت پوست استاد اگر دباغی شود پاک نمیشود.که سرانجام با مشاهده سنگی که با چکه چکه های اب سوراخ شده بودبه این اصل پی برد که هر هدفی با تکرار امکان پذیر میشود.)در جشن فوق لیسانس به بنده افتخار کردند.که من در ادامه فرمایشات ایشون اعلام کردم اماده دریافت مدرک دکتری هستم.درجستجوی بین رشته های ورزشی ،با رشته کوهنوردی و طبیعت گردی اشنا شدم.و بالاخره با دریافت انرژی مثبت از طبیعت گمشده زندگیمو پیداکردم.

ارزوی جوونیم این بوددریاچه گهر که تصویرش در کتاب جغرافی بودرو از نزدیک ببینم. دایی جان که در جریان ارزوم بودند،بهم اطلاع دادند ،گروهی طببعت گرد قصد رفتن به این دریاچه رو دارند. درحالی که سر از پا نمیشناختم کوله سربازیمو پر کردمو با این گروه همراه شدم . ان زمان اطلاعی از وجوداین گروه ها نداشتم‌ .برای عزیزان کوهنوردی که ابتدای مسیر هستند شاید تعریف وسایلی که در ابتدا به علت عدم اکاهی خریدم خالی از لطف نباشه شامل سیخ کبابو ،هندوانه ،افتابه ،چادرهشت نفره.حین برنامه از دوستان شنیدم که قصد صعود به قله دماوند رو دارند که پیش نیاز حضور در این برنامه صعود قله کرکس بود.قرار شد تا پناهگاه کرکس همراهیشون کنم ،چون از امادگی جسمانی و تمرینات ارتفاع کم اما مکرربنده خبر نداشتند.

از سی نفر شرکت کننده در قله کرکس شامل ده نفری بودم که به قله رسیدم.و به خاطر حمل کوله یکی از هم نوردان و تجهیرات اضافی ،و امادگی که داشتم رسمابنده رو به عضویت گروه حصا شاهین شهر پذیرفتند . به همین منوال قله دماوندرو هم صعود کردم .و اینبار هم بین هشت نفر شرکت کننده جزو چهارنفری بودم که به قله رسیدم.یواش یواش به طور حرفه ای تر وارد رشته جذاب کوهنوردی شدم.و به طور موازی با رشته پرواز اشنا شدم .جرقه شروع این کار موقعی در ذهنم خورد که صحنه پرواز یک خلبان رو از قاب تلویزیون منزل مادرم دیدم .واکنش اون لحظه من مشت محکمی بود که به میززدم و پرواز که ارزوی دیرینه بشر بود جزو لاینفک زندگیم شد.سال ۸۹ زیر نظر مربی که خودش تهران دوره میدید،اموزش پاراگلایدر رو اغاز کردم.رفته رفته به خاطر

علاقه ای که دروجودم شکل میگرفت دوره های اموزشیم اعم از پیشرفته، تندم ،پاراموتورو….رو گذروندم و پا به عرصه مربی گری گزاشتم و جهت کسب مجوز از سازمان هواپیمایی کشوری شرکتم را به ثبت رسوندم و تا امروز دورهای زیادی رابرای علاقه مندان برگزارکردم وهمچنان شعاراصلی زندگیم تلاش تلاش،ریسک پذیری عاقلانه ،وتفکرسازنده منجر به عمل هست. ممنونم از زمانی که برای مطالعه این مطلب صرف کردید. شادوپیروز باشید.